سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 378508
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/22    ساعت : 1:38 ص

یا فاطمة الزهرا اغیثینا ...

باز پی صحبتش را گرفت.

وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی رسیدی ؛این دفعه رو به عمق دشمن ، چهل متر

می ری جلو .اونجا دیگه خودم میگم به بچه ها چه کار کنن.

از جام تکان نخوردم .داشت نگام می کرد،حتما منتظر بود پی دستور بروم.

هر کدام از حرف هایش یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من .گفتم: معلوم هست میخوای چیکار کنی حاجی؟

به ناراحتی پرسید:  شنیدی چی گفتم؟

گفتم : شنیدن که شنیدم،ولی ...

آمد توی حرفم.گفت : پس سریع چیزهائی رو که گفتم انجام بده.

کم مانده بود صدام بلند شود.جلو خودم راگرفتم.به اعتراض گفتم: حاج آقا! اصلا حواست هست چی داری میگی؟

امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم: اینکار خودکشیه ! خودکشی محض !!

محکم گفت: شما به دستور عمل کن .

هر چه مسأله را بالا و پائین می کردم ،باعقلم جور در نمی آمد .شاید برای همین بود که زدم به آن درش.توی

چشمهاش نگاه کردم و گفتم : این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.

گفت: این دستور رو به تو دادم ،تو  هم وظیفه داری اجرا کنی و حرفی نزنی .

لحنش جدی بود و قاطع. او هم انگار زده بود به آن درش.تا آن لحظه چنین برخوردی ازش ندیده بودم.توی شرایط

بدی گیر کرده بودم .چاره ای جز انجام دستور نداشتم .دیگر لام تا کام حرفی نزدم .سینه خیز راه افتادم

طرف سر ستون.

آنجا بلند شدم و برگشتم سمت راست .شروع کردم به شمردن قدم هام،یک ..دو ..سه ..چهار...

با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم سعی کردم دقیق بشمارم .سر بیست و پنج قدم ،ایستادم .

علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان.

همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت.

به دستور بعدی اش فکر کردم؛ رو به عمق دشمن چهل متر می ری جلو .

با کمک فرمانده ی گروهانها و فرمانده ی دسته ها ،گردان را حدود همان چهل متر بردم جلو.

یک دفعه دیدم خودش آمد .سید و چهار پنج تا آرپی جی زن دیگر هم همراهش بودند .

رو کرد به سید و پرسید: حاضری برای شلیک؟

گفت :بله حاج آقا

عبدالحسین گفت : به مجردی که من گفتم الله اکبر ،شما رد انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی

به همون طرف .

پیرمرد ،انگار ماتش برده بود .آهسته و با حیرت گفت : ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا !!؟؟ کجا رو بزنیم؟؟!

گفت :...

                                                   به یاری خدا ادامه دارد ...

 

ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدان سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین

 

                        **التماس دعا**







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*